26/1/91
دیشب از خونه مان هاتی که می خواستیم بیایم آرمان نمی خواست بیاد آخه خیلی وابسته مامان فاطی شده خواستن آرمانی هم سختی هایی داره اگه مامانم باشه دیگه همه کاراشو از مان هاتی می خواد مثلا میگه مان هاتی جیش دارم اگه منم بلند شم ببرمش یک کلام می گه من با مان هاتی میرم دستشویی. مان هاتی دو( همون شیر ) می خوام .مان هاتی گسه بگو . دیشب هم مشغول بازی با مان هاتی و بابا اصگر بود که با ما نمییومد ما به هر نقشه ای اومدیم راضیش کنیم اولش نقشه مون دلشو میبرد ولی یهو منصرف می شد و میگه باشه من نمی خوام و برمیگشت سر بازیش.گفتم آرمان می خوایم بریم پارک میگفت باشه برید من میمونم.عبداله رفت براش شیر نیی گرفت و گفت هر کی بیاد بهش م...
نویسنده :
مونا
12:55